محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

محمدطاها عسل مامان و بابا

خلاصه اخبار

یکی اینکه محمد طاها بدنش به شدت جوش زده و غذا هم چند روزی اصلا نمیخورد ...فقط آب و شیر . تا حدی که اشک مامان رو درآورد و بعدش بردنش دکتر و دکتر تقویتی و اشتها آور داد و حالا چند روزیه داره میخوره و غذاش بهتر شده .واسه بدنش هم یه پماد دیگه داده که خدا رو شکر خیلی موثر بود . خبر دوم اینکه محمد طاها واکسن یکسالگیش رو روز پنج شنبه با چند روز تاخیر زد و الحمدلله که مشکلی نداشت .فقط نمودار رشدیش کم  شده که قبلا به دکتر مراجعه کرده و انشااله بهتر میشه . وزن محمد طاها در یکسالگی 7700 قد در یکسالگی 73 سانت دور سر 43
1 مرداد 1391

دریا و محمد طاها

چهارشنبه پیش صبح خیلی زود ،وقتی که هنوز خواب بودی حرکت کردیم . با مامانی و بابایی و خاله ها و خاله مریم و عموداود و حنانه و یگانه.رفتیم برای یه سفر سه روزه به شمال .  این اولین باری است که شمال رفتی . برای نهار فریدونکنار بودیم بعد از نهار و استراحت رفتیم دریا ،اما متاسفانه دریا طوفانی بود . کلا هوا گرم و شرجی بود و ما خودمون رو برای یه آب بازی حسابی آماده کرده بودیم که نشد . حنانه و یگانه کنار ساحل مشغول بازی با شنها شدند و اولش تو به شنهایی که به دست و پای اونها چسبیده بود نگاه میکردی و میگفتی : اه ه ه ه  اما بعدش کم کم از این بازی خوشت اومد و خودت هم نشستی و حسابی شن بازی کردی ، اما وقتی موج دریا به طرفت میومد میترسیدی و...
1 مرداد 1391

تولد تولد تولدت مبارککک

بازم شادی وخنده ، گلهای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم ،یدونه شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر و جودت به افتخار بودن تولدت عزیزم پراز ستاره بارون پر از باد کنک و شوق ،پر از اینه و شمعدون ...
23 تير 1391

تابستان داغ

این چند روزه هوا خیلی خیلی داغ شده ،درست به همون اندازه که خودت میگی : ددداااغ. تو هم که خودت شدیدا گرمایی هستی .گرمای شدید هوا و گرمایی بودن تو باعث شده تمام ناحیه گردنت عرق جوش بشه . دیروز بردمت دکتر یه پماد داد و گفت هرروز ببرمت حموم  تا کمتر اذیت بشی . پارسال هم که تازه به دنیا اومده بودی همین مشکل رو توی تابستون داشتیم ،من فقط دنبال لباسای یقه باز و نخی و خنک هستم که به راحتی ات کمک بیشتری بکنه ،حالا مهم نیست خیلی خوشگل نباشن چون اگه تو توش ناراحت باشی خوشگل بودن لباس ارزشی نداره . واسه همین هم چند تا تاپ نخی واست گرفتم که بیشتر اونها رو بهت میپوشونم ،مگه مواردی که بخوایم بریم مهمونی یا.. . توی چند تا از عکسات هم تنت هست ....
20 تير 1391

کارهایی که پسرم در یازده ماهگی انجام میده .

گل پسرم ،شیطونکم ،روز به روز شیطون تر و بلاتر میشی . حالا دیگه میتونی از مبل ها و تخت خودمون بالا و پائین بری . پله ها رو که دیگه نگو که با چه سرعتی طی میکنی. وقتی میخوای بیای پائین کاملا میچرخی و با پا میای پائین چند روز پیش یکی از دوستای مامان میخواست بره مکه و برای خداحافظی و به مناسبت اعیاد شعبانیه مولودی گرفته بود .ما هم رفتیم اما چشمت روز بد نبینه فقط ١٠ دقیقه ساکت و آروم بودی اونم واسه این بود که یخت آب شه  صاحبخونه یه مرغ مینا داشت که قفسش رو به خاطر مهمونا گذاشته بود بالای پله ها. وقتی که چشمت بهش افتاد دیگه روزگار مامان سیاه بود چون تو به سرعت از پله ها بالا میرفتی و مامان هم از ترس افتادنت پشت سرت . وقتی هم که م...
19 تير 1391

محمد طاها به دانشگاه میرود.

اولین باری که بردمت دانشگاه تقریبا دو ماهه بودی - داشتم کارای اولیه برای دفاع پایان نامه ام رو انجام میدادم . اون موقع هم دانشگاه شلوغ بود و  قیافه و کارهای من و بابا توی دانشگاه با یه بچه ٢ ماهه واقعا دیدنی بود   اون روز تا حدودی کچل شدیم . اگه بشه اون روز را سفر به حساب آورد اولین سفر تو بوده . بعدش یه چند باری بازهم بردیمت دانشگاه برای کارهای فبل از دفاع و برای روز دفاع که چهار ماهه بودی - یه بار هم بعد از دفاع برای اصلاحات پایان نامه و ایندفعه هم روز سه شنبه ١٢/٤/٩١ برای انجام تسویه حساب . خاله راضیه رو هم بردیم تا مواظبت باشه . کارمون تا ٣ بعداز ظهر طول کشید و یه کم کلافه شده بودی ،خصوصا که روز گرمی هم بود ...
19 تير 1391

دسته گل مامانی

دیشب که خواب بودی مامانی جوگیر شد و با قیچی یواشکی جلوی موهاتو کوتاه کرد ،ولی بعدش فهمید که انگار یه کم زیادی کوتاه کرده امروز هم خاله ها اعتراض کردند که چرا بچه رو این شکلی کردی ی ی ی؟؟؟!!! مامان جون ناراحت نشی ها آخه این اولین تجربه آرایشگری مامانه . ایشالا دفعه های بعد بهتر میزنم . ...
19 تير 1391

چرا بد خلق شدی ؟؟؟

یکی دوروزه که خیلی بدخلق شدی ،همش بهونه میگیری .غذا نمیخوری . سرت هم گاه و بیگاه داغ میشه فکر میکنم داری دندون درمیاری ،اما ایندفعه انگار دردش خیلی از دفعه های قبل بیشتره . تازگیها داشتی یه کمی تپل میشدی اما تو این چند روزه حسابی لاغر شدی ،انگار صورتت کوچولو شده   . فقط میخوای توی بغل باشی و یا بری بیرون از خونه و دور بزنی . کاش این دندونت زودتر دربیاد و این همه اذیتت نکنه - خدایا همه کوچولوها رو سالم و خوشحال نگه دار .آمین ...
12 تير 1391