دریا و محمد طاها
چهارشنبه پیش صبح خیلی زود ،وقتی که هنوز خواب بودی حرکت کردیم . با مامانی و بابایی و خاله ها و خاله مریم و عموداود و حنانه و یگانه.رفتیم برای یه سفر سه روزه به شمال .
این اولین باری است که شمال رفتی .
برای نهار فریدونکنار بودیم بعد از نهار و استراحت رفتیم دریا ،اما متاسفانه دریا طوفانی بود . کلا هوا گرم و شرجی بود و ما خودمون رو برای یه آب بازی حسابی آماده کرده بودیم که نشد .
حنانه و یگانه کنار ساحل مشغول بازی با شنها شدند و اولش تو به شنهایی که به دست و پای اونها چسبیده بود نگاه میکردی و میگفتی : اه ه ه ه اما بعدش کم کم از این بازی خوشت اومد و خودت هم نشستی و حسابی شن بازی کردی ، اما وقتی موج دریا به طرفت میومد میترسیدی و سریع میپریدی بغل مامان .
روز دوم هم هوا کمی بارونی بود و نتونستیم بریم جنگل ، فقط بازار و و باز هم دریا.
این دفعه دیگه علاوه بر شن بازی ،آب بازی هم میکردی و از موجها هم نمیترسیدی . حسابی خودتو شنی کردی که دیگه عوض کردن لباس و شستن دست و پا جواب نمیداد واسه همین وقتی از دریا برگشتیم خاله مریم بردت حموم و باوجود جیغ و داد و گریه تو رو شست .
شب هم کنار دریا رفتیم و همونجا شام خوردیم که تو کلا خواب بودی.
روز سوم که رفتیم دریا دیگه نه از موج میترسیدی نه از دریا ، حنانه و یگانه توی شنها چاله درست کرده بودند ( مثلا استخر) و موج که میومد پرازآب می شد و تو شاید هزار بار رفتی توی این چاله و اومدی بیرون و با دست میکوبیدی روی آب و ذوق میکردی .
چند باری هم چهاردست و پا سمت دریا رفتی ،میخواستی بری توی آب . هی به دریا نگاه میکردی و ذوق میکردی و میگفتی :ددددددددددر (یعنی دریا)
آدمهایی که اطراف ما نشسته بودند همه از دیدن نحوه بازی کردنت توجهشون به تو جلب شده بود و چند نفر هم ازت فیلم و عکس گرفتند .
آقایی میگفت فیلمشو بگیر بذار اول فیلم عروسیش .
متاسفانه اون روز آخر دوربین دم دستم نبود اما با موبایل خاله راضیه چند تا عکس ازت گرفتم . خلاصه که خیلی بهت خوش گذشت .
بعد از نهار هم برگشتیم سمت سمنان .
خوابیدن ،کنار دریا با صدای امواج چه مزه ای داره ...
اولین روز شن بازی کنار دریا ......آغاز بازی ( خیلی تمیز و با احتیاط بازی میکردی )
اینم آخر بازی .......
روز دوم شرو ع بازی .....
روز دوم .... پایان بازی با شن ها !!!!!!!!!!!
روز سوم رو دیگه خودتون تصورش رو بکنید چه شکلی میشه .........!!!!!!!!!