محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

محمدطاها عسل مامان و بابا

شیرین زبون مامان

گل پسر مامانی ، خیلی وقته که دیگه حرف زدنت تقریبا کامل شده و دیگه در صحبت کردن مستقل شدی و گاهی هم صاحب نظر!!! وقتی شعر (( توپ سفیدم )) رو برات میخونم یه جاهایی رو با من تکرار میکنی . وقتی بابا آواز (( ستاره آی ستاره )) رو - که از خودش درآورده - میخونه بهش میگی نخون و بعد خودت میخونی تازه هر روز هم برای من این جملات رو تکرار میکنی : اوشگل منی ، ناز منی ، عسل منی ، پسر منی !!! ... این روزها  خیلی کنجکاویت بیشتر شده ویه سئوال رو مرتبا و در مورد هر چیزی می پرسی :(( این چیه؟؟؟- چی کنه ؟؟؟ )) اگه اسم مامان و بابا رو ازت بپرسن بلدی و اسم خودت رو هم که تا چند وقت پیش میگفتی (( مطا )) حالا میگی (( مطاها )) مسیر خونه...
27 مرداد 1392

تولدت مبارک

امروز ٢٣ تیر ١٣٩٢ مصادف با دومین سال تولد عزیزدلم - گل پسرم محمدطاهاست یه تولد کوچولو دیشب بعد از افطار گرفتیم و این هم عکس ها : به ترتیب از راست : حنانه - یگانه -محمدطاها- سروش - شکیبا     ...
23 تير 1392

رمضان مبارک

ماه رمضون دوباره از راه رسید . این ماه رو به همه مسلمانها تبریک میگم.   من و بابا این ماه رو روزه میگیریم . محمدطاها هم که تمام ایام سال رو روزه داره امسال ماه رمضان ، از سال پیش هم سخت تره . هوا گرم و نفس گیره .طول روز هم خیلی بلنده .نزدیک به ١٧ ساعت باید روزه بگیریم . محمد طاها هم که فرصت استراحت به مامان نمیده . انشالا بتونیم این ماه رو با سربلندی پشت سر بگذاریم .   ...
19 تير 1392

شیطنت های محمد طاها

محمد طاها بالا رفتن از وسایل خونه رو خیلی دوست داره و کلا بسیاری از اوقاتش رو در ارتفاعات به سر میبره فکر کنم ورزش مورد علاقه اش کوهنوردی باشه و البته ژیمناستیک ، چون خیلی هم به آویزون شدن از هر چیزی علاقه نشون میده .الان هم حرکت 180 در ژیمناستیک رو به راحتی انجام میده . این هم محل مورد علاقه محمد طاها در خونه : با کمک این مبل هرروز میره پشت پنجره و از بالا کوچه رو تماشا میکنه . اسم این کار رو هم گذاشته (( نگا )) مثلا وقتی مامان یا بابا به تنهایی میرن بیرون او میدوه پشت پنجره و میگه (( نگا )) و اونجا می ایسته تا رفتنشونو ببینه. تازه از اون بالا واسشون دست  تکون میده و بای بای میکنه .  ...
14 تير 1392

نقاشی نقاشی

نقاشی هات کم کم دارن شکل میگیرن . این نقاشی مربوط به اواخر خرداد 92 هست و در این صفحه چند تا ماهی نقاشی کردی . این ماهی تشکیل شده از یه سر گرد با یه چشم و یه دم بلند . البته نقاشیهای دیواریت هم وسعت گرفته و کلا تا جایی که دستت رسیده نقاشی کردی کلی هم خوشحالی و هر از گاهی به شاهکارت نگاه میکنی و  با افتخار میگی (( نگاشی کردم )) من هم فعلا پاکش نکردم چون دوباره میری روش نقاشی میکنی . شانس آوردیم  خونمون کاغذ دیواریه و میشه تمیزش کرد وگرنه یه رنگ حسابی لازم میشد.   ...
14 تير 1392

محمد طاها در قزوین

فروردین ٩٢ به اتفاق دایی و خاله ها رفتیم قزوین . دو سه روزی اونجا بودیم و از جاهای دیدنی زیادی بازدید کردیم اما بهترین جایی که برای بچه ها جالب بود و بهشون خوش گذشت شهر بازی بود اولش ترسیده بودی .اما یه کمی که گذشت اونقدر خوشت اومده بود که تو و سروش به زور خودتونو از لای نرده ها رد میکردید تا به وسایل بازی برسید اون موقع ها زیاد باب اسفنجی رو نمیشناختی .اما الان عاشق باب اسفنجی هستی . اسمش رو هم کامل میگی :(( باب اسفنجی   شلوار مکعبی )) .   ...
14 تير 1392

کودک باهوش من

پسر گلم ، خیلی خوشحالم که میبینم که تو اینقدر باهوش و ذکاوت هستی . هنوز ٢ سالت نشده ،٧ تا از رنگها رو به اسم میشناسی .( الان ١ سال و ١٠ ماهه هستی)  قرمز( که البته میگی  :مرقز  )- آبی - صورتی (صوتی تی ) - سبز - زرد- سفید(ایفید)- نارنجی ( یه چیزی مشابه نارنجی میگی ) من ندیدم بچه ای تو این سن رنگها رو اسم ببره - (شاید هم معمولی باشه من ندیدم ) من هم هرروز رنگها رو باهات کارمیکنم تا رنگهای بیشتری یاد بگیری ، البته خودت هم خیلی علاقه داری و هر شیئی که به دستت میرسه سعی  میکنی رنگشو بگی . هر چیزی هم که رنگ یا اسمشو نمیدونی  میگی :(آآآ ء ؟ ) ومن هم برات میگم تا یاد بگیری . خیلی هم به نقاشی علاقمند شدی و مدت زی...
6 تير 1392

نیمه شعبان مبارک

فردا دوشنبه ٣ تیر ١٣٩٢ نیمه شعبان ١٤٣٤و تولد امام زمان هست . هرسال نیمه شعبان حس خوبی به من میده . دوسال پیش هم که تو به دنیا اومدی ما قرار بود اسم دیگری برات بذاریم اما چون نزدیک تولد امام زمان به دنیا اومدی اسمت رو  گذاشتیم ((‌محمد طاها)) تا انشااله امام زمان پشتیبانت  باشه و تو رهرو راه او . تولد امام زمان مبارک . ...
2 تير 1392

دوستان قدیمی

گل پسرم . پنج شنبه گذشته رفتیم عروسی دوست مامان . ملیحه دوست ترکمن مامان (البته تنها) و زکیه با خانواده اش اومدند خونه ما. پنج شنبه شب رفتیم عروسی و جمعه هم بردیمشون فضل آباد و بعد از نهار خداحافظی کردند و رفتند . این دو روزه یه کمی بلا شده بودی و توی هر فرصتی که گیر می آوردی دختر کوچولوی خاله زکیه رو  اذیت میکردی . نمیدونم این کارا واسه چی بود دیگه ؟؟ شاید واسه این بود که نی نی شیر میخورد !!!!!!!!!  یا شاید هم بهش حسادت میکردی ؟؟!!! نمیدونم ولی بچه بیچاره از دستت در امان نبود. امان از دست تو پسر شیطون بلا . متاسفانه فراموش کردم ازتون عکس بگیرم واسه ویلاگت . ...
19 خرداد 1392