محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

محمدطاها عسل مامان و بابا

پیشرفت در نقاشی

دیشب داشتی نقاشی میکردی . چش چش دو ابرو ... دیدم چقدر پیشرفت کردی . اینا رو بیشترشو از خاله فاطمه یاد گرفتی . چون هر روز واست نقاشی میکشه. بعد گفتی میخوام واست یه محدطاها (محمدطاها)  بکشم . بعد اینو کشیدی بعد کلی قربون صدقه ات رفتم و گفتم بیا برات تاریخ بزنم بذارم تو وبلاگت بعد بلند گفتم ٤/10/٩٢  و نوشتم . بعد ش دیگه ول کن نبودی هی نقاشی میکشیدی و میگفتی : اینجا بنویس 92 .92   اینم  یه بادکنکه . با دست و پا و .. ...
6 بهمن 1392

پروژه از پوشک گرفتن

موفقیت بزرگ بالاخره موفق شدیم بعد از خریدن جایزه های کوچیک و بزرگ و کتاب آموزشی و ...و همچنین قرار دادن یه جایزه بزرگ ( لودر که خیلی دوست داری ) به عنوان جایزه  گفتن جیش بدون خیس شدن شلوار بالاخره در زوز پنج شنبه 1392/10/19 حدود ساعت 3 یا 3.30 بعداز ظهر بالاخره اون جمله جادویی رو که ماهها انتظارش رو میکشیدم به زبون آوردی و  کلی منو خوشحال کردی : مامان جیش دارم     امروز هم که چند روز از اون تاریخ گذشته کم کم داره تعداد  دفعات جیش گفتنت بیشتر میشه البته هنوز بعضی وقتا دیر میگی و یا میگی : مامان جیشم ریخت  یا  لباسم اینجوری شده عوض کن  و ... حا...
19 دی 1392

آخر استدلال

مامان  : مامان یه دقیقه بشین برم لنزمو دربیارم بیام محمدطاها: چرا لنز میذاری؟ مامان :واسه اینکه چشام ضعیفه . محمدطاها: مامان اگه من به چشت دست بزنم ، دستم ضعیف میشه ؟؟ مامان :      !!!!!!!!    یعنی خدائیش استدلال منطقی تر از این دیده بودین ؟؟ ...
5 دی 1392

ادامه پروژه پوشک

چند روزیه که برای پسرم شورت آموزشی گرفتم احساس میکنم یه کم  در روند این پروژه موثر بوده ، یکی دوبار جسته گریخته جیشتو گفتی ولی هر بار دیگه دیر شده بوده. یه بار هم که برام خیلی هیجان انگیز بود ساعت 5.30 صبح بیدارم کردی و گفتی مامان جیش دارم ولی باز هم دیر گفته بودی . کلی جایزه کوچولو برات بسته بندی کردم و هر دفعه میری دستشویی و شلوارت خیس نمیشه یه دونه میگیری . البته همه دفعاتشو خودم بردمت دستشویی. هر یه ساعت یه بار اگه ببرمت دستشویی قضیه حله . یه  جایزه بزرگ هم واست خریدم  که  هر وقت خودت جیشتو گفتی و شلوارت هم خیس نشد بهت بدم . خیلی هم مشتاقی که بگیریش  اما هنوز موفق نشدی. بهر حال امیدوارم  به زودی ز...
5 دی 1392

شناخت اعداد

پسرگل قشنگم اعدادو تقریبا یاد گرفتی . از 1تا 5 رو میتونی درست و پشت سرهم بشماری .بقیه رو هم قاطی هم میگی تعداد اشیا  رو تا سه ( یکی . دو تا و سه تا رو ) میتونی بشماری. 30-20-10-.....-100 روهم از بازی قایم موشک یاد گرفتی ولی کامل هنوز نمیتونی  بشماری . آفرین به تو که اینقدر باهوش  زرنگی ...
29 آبان 1392

پس چرا غذا نمیخوری ؟؟؟

پسر خوشگل مامان این روزا یه کم نگرانم کردی واسه سرما خوردگی بردمت دکتر . بعد از معاینات معلوم شد که اخیرا رشدت خوب نبوده .دکتر واست شربت کلسیم نوشت و قرار شد رشدت رو تا سه ماه دیگه مجددا بررسی کنه . انشالا خوب رشد کنی و منو از نگرانی دربیاری .
29 آبان 1392

از پوشک گرفتن -پروژه شماره 2

پروژه شکست خورده دوباره احیا میشود چند وقت پیش این پروژه رو شروع کردم ولی به دلیل  عدم همکاری جنابعالی و اینکه ذوق و شوقی به رفتن به دستشویی نداشتی پروژه در همون روزهای اول با شکست مواجه شده و متوقف شد. مفهوم جیش و پی پی رو به خوبی میدونی . از دستشویی رفتن هم بر خلاف خیلی از بچه ها ترسی نداری .اما انگیزه ای برای دستشویی رفتن نداشتی . با وجود اینکه هر دفعه توی دستشویی  جیش میکردی  بهت شکلات میدادم  اما چون شکلات رو از دست من میگرفتی و جاشو میدونستی برات زیاد هیجان نداشت . تا اینکه تو  نی نی سایت  دیدم یکی از مادرها برای از جیش گرفتن نینیش تعدادی اسباب بازی گذاشته توی دستشویی تا هر دفعه که جیش میکنه یکیشو ان...
23 شهريور 1392

یه موفقیت تازه

پسر گلم ،نازپسر مامان امروز 17 شهریور1392  حدود ساعت 7یا 7.30 بعدازظهر یه موفقیت جدید کسب کردی . اگه گفتی چی بود ؟!!!!!  نمیتونی حدس بزنی !!!!     خودم میگم ... امروز دوچرخه ( که نه البته سه چرخه است  خودت بهش میگی دوکرچه ).بله  داشتم میگفتم : دوچرخه تو آوردی و موقع بازی برخلاف همیشه که پاتو میگذاشتی زمین و هلش میدادی سمت جلو ، این دفعه سعی کردی با پدال زدن حرکتش بدی . من که دیدم مشتاق شدی یه کم کمک کردم تا بدونی که پاتو چطوری باید فشار بدی . بعد از چند دقیقه تلاش یاد گرفتی پدال بزنی . البته موقع پدال زدن مجبور میشی روی پاهات بایستی . جالبترش اینه که دوچرخه رو دنده عقب میبری . این موف...
23 شهريور 1392

سفر یه روزه

روز بعد از عید فطر در یه سفر دسته جمعی رفتیم باداب سورت .( البته خیلی دسته جمعی بود چون با دایی ها و خاله مامان و خانواده هاشون رفتیم ) روز خوبی بود اما بسیار خسته شدیم .چون باید از یه کوه میرفتیم بالا اونم در حالی که زیر پا سنگهای آهکی بود و جنابعالی هم در آغوش ما. من که واقعا خسته شدم وقتی رسیدم بالای کوه واقعا نفسم در نمی اومد اما جای قشنگی بود . البته بابا هم در بالا بردنت کمک کرد ولی خسته کننده بود . ...
17 شهريور 1392

آغاز پروژه از پوشک گرفتن محمد طاها

هوا این روزا خیلی گرم شده و تو هم که شدیدا گرمایی هستی . پوشک شدنت باعث میشه اذیت بشی و خیلی سریع هم پوستت دچار سوختگی میشه . جمعه هم با اینکه زود عوضت کردم اما به طرز بدی سوخته بودی و هی میگفتی: شکم آییه من هم به خیال اینک دل درد داری هی دوا درمونت میکردم .آخر سر فهمیدم مشکلت از کجاست . شب رو بازت کردم و از صبح شنبه  ١٨ خرداد ٩٢به همت مامانی از پوشک گرفتنت شروع شد. بعد از ظهر که بردمت خونه  دیگه پوشکت نکردم و تا شب تو کار شست و شوی لباسهایی بودم که هی جیش میکردی . شانس آوردم روی فرش جیش نکردی . یه دفعه هم پی پی کرده بودی ، ازت سئوال کردم محمد طاها جیش داری ؟ شلوارتو نشون دادی و گفتی : جیش داری پاته . &nb...
27 مرداد 1392