محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

محمدطاها عسل مامان و بابا

بابا مریض شده

1391/3/6 8:55
نویسنده : مامان
276 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها خیلی درگیرم ، با با مریض شده و رفته بیمارستانناراحت

دعا کن بابا زودتر خوب بشه و بیاد خونه عزیزم .

چهارشنبه از صبح مرخصی گرفتم و دنبال یه دکتر خوب توی بیمارستانها بودیم تو هم صبح خونه مامانی و بعدازظهر خونه خاله مریم بودی  خاله و حنانه و یگانه بردنت پارک و حسابی بازی کردی تازه یاد گرفتی صدای خروس در بیاری ( سرت رو میدی عقب و با صدای خشنی میگی اووواوووواوووخنده.آخرش به توصیه مهسا  بابا رو بردیم پیش دکتر نساجی ، و دکتر بعد از معاینه بابا دستور بستری داد .تا کارهای بستری بابا رو انجام بدیم ساعت شده بود ٩ شب و موقع خوابت بود من هم اومدم خونه خاله مریم و با عمو داود رفتیم بنزین زدیم و بعدش رفتیم خونه مامانی تا تو شیر بخوری و بخوابی .

خیلی خسته شده بودی و دیگه طاقت نداشتی ، تا شیر خوردی خوابت برد .بعد دوباره من و خاله راضیه رفتیم خونه مامان جون تا که قرار بود واسه بابا سوپ بذاره و بعد سوپ را بردم بیمارستان و به بابا دادم و بعد برگشتم پیشت .  شب هم خونه مامانی خوابیدیم

پنج شنبه رو هم مرخصی گرفتم و از صبح یه پام تو بیمارستان بود و یه پام توخونه .

صبح بهت شیر دادم و رفتم بیمارستان ،ساعت ٩.٣٠ اومدم تا شیر بخوری و بخوابی ،دوباره رفتم بیمارستان تا واسه بابا سوپ ببرم و ساعت ١.٣٠ اومدم خونه .باز ساعت ٤ رفتم بیمارستان و ٦ اومدم .

ساعت ٧.٣٠ یا همین حدودا با خاله راضیه بردیمت توی حیاط بیمارستان و بابا هم اومد اونجا تا ببیندت  .

بعد که از بیمارستان برگشتیم رفتیم خونه مامانی ،از صبح اصلا غذا نمیخوردی اما بعد که بابا رو دیدی اومدی خونه  خوب خوب غذاتو خوردی  انگار دلت واسه بابا تنگ شده بود .

شب سوپی رو که مامانی پخته بود واسه بابا بردم و بعد از اینکه از بیمارستان برگشتم با خاله راضیه رفتیم خونه خودمون . با اینکه خیلی خوابت می اومد تا رسیدی خونه شروع کردی با اسباب بازیهات بازی کردن و تا ساعت ١١ شب نخوابیدی .

من داشتم از خستگی میمردم خمیازهتا تو خوابیدی من هم زود خوابیدم

این دوشب رو عمو محمد پیش بابا مونده (دستش درد نکنه )

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)