شیرین کاری
امروز سر ظهر یه کم غذا ریختم توی پیاله - سفره رو انداختم به محمد طاها گفتم بیا غذا بخور گفت : نه
من واسه اینکه تحریکش کنم عروسکشو گذاشتم سر سفره و پیاله رو گذاشتم جلوش گفتم : جوجو بیا غذا بخور و رفتم دنبال کارم توی آشپزخونه .
چند دقیقه بعد که برگشتم .....
بعععله محمد طاها نشسته بود وسط سفره و جوجه رو گذاشته بود جلوش و با قاشق غذا میریخت تو حلقش .(بابا من کی اینجوری بهت غذا دادم آخه )
یعنی منو میگی فوران احساس نمیدونستم چکار کنم ...
تازه اون وسطا خودش هم یکی دو قاشق غذا خورد
یکی من ...... یکی جوجو .....
آفرین جوجو ... بخور قوی بشی
این مطلب دقیقا مربوط به امروز شنبه 11آذر91 میشه که داغ داغ گذاشتمش اینجا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی