راه حل برای نرفتن به مهد
دیروز ، سومین روزی بود که قرار بود بری مهد کودک . هرروز خونه پیش بابا میخوابیدی تا حدود ساعت 9 و بعد از صبحانه خوردن میرفتین مهد .
من طبق روال همیشه حاضر شده بودم که برم سرکار که دیدم بیدار شدی . گفتی مامان کجا میری گفتم سرکار . اول لب برچیدی بعدش گفتی مامان منو ببر خونه مامانی گفتم من دیرم شده . تازه ماشین دست باباست خونه باش همراه بابا برو .گفتی نه منو یه لحظه ببر خونه مامانی بعد برو سرکار ، سریع هم رفتی لباس پوشیدی و حاضر شدی که جا نمونی .
باز هم مجبور شدم با گریه ازت جدا بشم و جالب این بود که بعد از رفتن من و وقتی گریه ات تموم شد دوباره رفته بودی خوابیده بودی . و این نشون میداد که زود بیدار شدی تا با رفتن خونه مامانی از مهد رفت فرار کنی .
البته دلت هم واسه خونه مامانی تنگ شده .
به بابا سفارش کردم بعد از مهد شما رو ببره خونه مامانی . والبته اون روز تا ساعت 6-7 بعداز ظهر همونجا موندیم و زودتر از اون موفق نشدم ببرمت خونه .
الان هم که این مطالب رو مینویسم بابا زنگ زد و شما در راه رفتن به مهد هستید .
خواهش میکنم گریه نکن و خوشحال باش .
خدایا به پسرم آرامش بده تا از این مرحله به راحتی عبور کنه و محیط جدید رو راحت بپذیره . خدایا کمک کن هم به من و هم به پسرم .