آنچه در سه ماه اخیر گذشت
سلام
دوباره من اومدم
البته با کلی تاخیر ..
حدودا از آخرین پستم سه ماه میگذره . خیلی وقتم کمه . زیاد فرصت نمیشه .
البته تو این چند وقت هم اتفاقات زیادی افتاده که سعی میکنم اونایی رو که یادم مونده تا حد امکان بنویسم
اول اینکه کلاس لگو همچنان ادامه داره و الان که این پست رو مینویسم به ترم بیسیک سه رسیدی . محل کلاس هم عوض شده و اومده دو تا کوچه پایینتر از خونمون و پیاده میریم کلاس . و با توجه به اینکه واسه حاضر شدن اصلا عجله ای از خودت نشون نمیدی همیشه سر مسیر دعوامون میشه . چون تو میخوای از خیابون اصلی بری که دورتره و من میخوام از میانبر ببرمت که به موقع برسی .
چون مطلب خیلی طولانیه لطفا بقیه اش رو در ادامه مطلب بخونید.
دو جلسه اول رو هم به خاطرهمین قضیه با گریه رفتی سر کلاس و جلسه سوم رو با توجه به اولتیماتومی که بهت دادم چون زود حاضر شدی از مسیر مورد نظرت رفتیم و خیلی خوشحال و خندون سرکلاس حاضر شدی .
خاله ریحانه ( مربی لگو) میگفت : چه عجب !!! با لب خندون اومدی ، مثل اینکه امروز از مسیر مورد علاقه ات اومدی کلاس !
دوم: الان بیشتر از یه ماهه که با توجه به علاقه وافر و اصرار فراوون خودت ، کلاس ژیمناستیک ثبت نامت کردیم و هفته ای سه روز هم ب ورزش مورد علاقه ات میپردازی .
البته بازهم با اصرار فراوون اطلاع رسانی لازم انجام شد تا محمدجواد ( دوست جون جون پیش دبستانی ات ) هم تو کلاس ثبت نام کنه . اوایل دو تایی که با هم میشدین تو کلاس شیطنت و بازی میکردین اما گویا کمی عاقل تر شدین و شیطونی نمیکنید و مربی ورزش هم از کارکردت توی کلاس راضی هست.
سوم : خوابیدن به موقع
که اینکار به همت خانم ناظریه ( مربی پیش دبستانی انجام شد )به این ترتیب که مادرها هر روز ساعت خواب و بیدار شدن صبح رو توی دفترتون یادداش کنن . اونای که به موقع بخوابند و به موقع هم بیدار بشن ستاره میگیرن و اونایی که اینکارو نکنند ستاره های فعالیتهای کلاسیشون حذف میشه .
این روش در مورد شما که بسیار موفق عمل کرده و دلیلش هم اینه که من ساعت واقعی رو واست مینویسم .چون من دیدم مادرهایی رو که بچه هاشون دیر میخوابن ولی ب خاطر اینکه ستاره شون حذف نشه ساعت خواب رو الکی مینویسن و بنظرم این اشتباه ترین کار ممکنه .
شبها ساعت 8.5 الی 9 میخوابی و صبح هم که معمولا 7 تا 7.5 بیدار میشی و ندرتا هم 6.5.
چهارم و مهمترین مسئله : جدا کردن محل خوابت و مستقل شدنت بود
که دو تا عامل خیلی مهم داشت : 1- سرویس غذاخوری با نقش ماشین مک کوئین داشتی که هر از گاهی یه سری بهش میزدی .
یه روز گفتی : مامان کی اینا رو بهم میدی که توشون غذا بخورم و منم برای اینکه خیال خودم رو راحت کنم گفتم هر وقت که بزرگ شدی وتوی اتاق خودت خوابیدی .
2- یه روز خانم مربی توی کلاس پرسیده بود کیا تو اتاق خودشون مخوابن و تو گفتی : من نمیتونم توی اتاق خودم بخوابم چون بخاری نداره( در حقیقت آنتن تلویزیون از لوله بخاری رد شده ) و خانم مربی گفته بود به بابات بگو بخاری اتاقت رو درست کنه که بری تو اتاق خودت بخوابی .
و از اون روز شروع شد که من میخوام توی اتاق خودم بخوابم .
اولش یه بخاری برقی از مامانی گرفتیم و از همونجا استقلالت شروع شد . شبهای اول کمی ترس داشتی . شب اول یه چراغ واست روشن گذاشتم و خود بخاری هم که نور داشت با اینحال چند بار بیدار میشدی و منو صدا میکردی .
(حالا دیگه تقریبا عادت کردی و کمتر بیدار میشی.) از اونجاییکه بخاری برقی مصرفش بالا بود چند باری باعث بیرون پریدن فیوز و رفتن برقهای خونه شد . بالاخره طی یک پروسه دو سه هفته ای بابا آنتن رو با هماهنگی همسایه ها به نورگیر منتقل کرد . بعد جابجایی تخت و کمدها و میز کامپیوتر و ... انجام شد تا جایی برای بخاری باز بشه و بعدش هم سه تایی رفتیم یه بخاری نقلی واسه اتاقت خریدیم و بالاخره اتاقت تجهیز شد.
خریدن بوت ( چکمه هم داستان خودش رو داره ) که توی یه پست دیگه مینویسم .