تولد مامان
دیروز تولد مامان بود
پسرگلم ،شما خیلی خوشحال و خندون بودی و مرتب میگفتی پس کی تولد میشه . پس کیک کو ؟
هی شادی میکردی
رفتی از توی سی دی های خودت آهنگ تولدت مبارک رو آوردی و برام گذاشتی . بعدش هم کلی با اون آهنگ رقصیدی .
انگار مسئول برگزاری تولد بودی .
منتظر یه جشن درست و حسابی و کلی مهمون بودی . گفتی : مامان بیا این تابلوی منو بزن به دیوار مهمونا میان اتاقم قشنگ باشه .( اما ما که مهمونی نداشتیم )
گفتی پس زنگ بزن حنانه یگانه بیایند اینجا ( اما اونها هم نبودن میخواستن برن فضل آباد)
بعد از نهار من و تو دو تایی رفتیم کیک خریدیم . کیکم رو خودت انتخاب کردی ( یکم بچه گونه است تزییناتش )
اونقدر که ذوق داشتی هی یواشکی کیک رو با خودت اینور اونور میبردی آخرش هم یه طرف کیک خورد به جعبه اش و خراب شد . تا شب هزار بار به من گفتی تولدت مبارک .
این بهترین تولدی بود که تا حالا داشتم . چون مسئول برگزاریش تو بودی نازگل من .
دوستت دارم