محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

محمدطاها عسل مامان و بابا

دوباره مهد کودک

از مهد کودک قبلی که انصراف دادی دوباره میبردیمت خونه مامانی . تازه قدر خونه مامانی رو هم بهتر میدونستی . انگاری تازه فهمیده بودی که خونه مامانی چه نعمتی بوده واست . اما من دوباره افتادم دنبال جستجوی یه مهد خوب . از خیلی از دوستان و همکاران و آشنایان و .. پرس و جو کردم و بالاخره یه لیست درست کردم با اسم 4-5 تا مهد کودک که بیشتر نظرهای مثبتی راجع بهشون داده شده بود . یه روز هم با یکی از همکاران که ایشون هم البته دنبال عوض کردن مهد دخترش بود به طور سرزده به اون مهد ها سرزدیم و در نهایت دو تاییمون به اتفاق نظر رسیدیم که مهد کودک اولیا وابسته به آموزش و پرورش از بقیه بهتره. بزرگترین عاملش هم این بود که واسه بازدید از مهد...
31 شهريور 1393

سفر به گیلان

گل پسرم این اولین سفر شما به استان گیلان بود ، از31مرداد 93 تا 7 شهریور 93. مسیر رفت رو از  تهران - کرج -قزوین - رشت حرکت کردیم و شب رسیدیم رشت  چون خسته بودیم اون شب رو جای خاصی نرفتیم و فقط رفتیم پارک شهر . شنبه صبح حرکت کردیم به سمت انزلی . صبح رفتیم دریا و طرح سالمسازی - بعدازظهر هم رفتیم پارک مجاور اسکله و با قایق رفتیم تالاب انزلی و لاله های تالاب رو از نزدیک دیدیم . قشنگ بودن .خیلی دوست داشتم از نزدیک ببینمشون . راستی یه سری هم به بازار روز انزلی زدیم که خصوصا برای پسر گلم خیلی جذاب یود   ماهی های غول پیکر  در بازار روز انزلی .   سبدهای رنگارنگ و زیبا   ...
19 شهريور 1393

مقبره پیغمبران

روز جمعه به اتفاق دایی و خاله ها و مامانی و بابایی رفتیم پیغمبرون . روز خیلی گرمی  بود . بیشتر تون با ماشین رفتید بالا ولی من و بابا ، خاله فاطمه و خاله راضیه و حنانه جوگیر شدیم ، پیاده رفتیم . نفسمون برید تا برسیم بالای کوه .وقتی رسیدیم تو و سروش داشتید اون بالا بازی میکردین . زیارت کردیم و با ماشین برگشتیم پایین . تا عصر اونجا موندیم .غروب هم یه سر رفتیم فضل آباد ( آخه چه کاری بود. اینهمه راه!!! ) اینم تصویری از محمد طاها در ارتفاعات پیغمبران ...
19 شهريور 1393

مشکل در رفتن به مهد کودک

سه روزی که رفتی مهد ، دیگه اوضاع بهتر شد . راحت تر میرفتی و اذیت نمیکردی حدودا یه هفته اوضاع خوب بود ومن خوشحال بودم که به این زودی محیط مهد رو پذیرفتی . چون با دوستان که صحبت میکردم میگفتن  معمولا یه هفته مشکل ناراحتی و گریه و زاری رو خواهی داشت . بعد ازیه هفته دوباره اوضاع عوض شد ، اولش با نگرانی و اضطراب به مهد میرفتی و کم کم دوباره گریه و زاری شروع شد . بعد از ظهرها هم که میومدی خونه به شدت عصبی و ناراحت بودی و با کوچکترین چیزی اعصابت به هم میریخت و خلاصه خیلی بداخلاق بودی . دیروز که حدودا 20  روزی میشد از مهد رفتنت میگذشت بابا به من زنگ زد و گفت که گریه میکنی و میگی اونجا اذیتم میکنن و نمیخوای بری مهد  و.. خلا...
2 مرداد 1393

به مناسبت سومین تولد محمد طاها

سه سال پیش   در تاریخ 23/4/90 خدای مهربون محمد طاها رو در ساعت 8 صبح به ما عطا کرد . اولین روز در بیمارستان :                     عکس بالا تقریبا 10 ماهگی عکس پایین یکسالگی فروردین 92 تابستان 92 زمستان 92 بهار 93 ...
23 تير 1393

راه حل برای نرفتن به مهد

دیروز ، سومین روزی بود که قرار بود بری مهد کودک . هرروز خونه پیش بابا میخوابیدی تا حدود ساعت 9 و بعد از صبحانه خوردن میرفتین مهد . من طبق روال همیشه حاضر شده بودم که برم سرکار که دیدم بیدار شدی . گفتی مامان کجا میری گفتم سرکار . اول لب برچیدی بعدش گفتی مامان منو ببر خونه مامانی گفتم من دیرم شده . تازه ماشین دست باباست  خونه باش همراه بابا برو .گفتی نه منو یه لحظه ببر خونه مامانی بعد برو سرکار ، سریع هم رفتی لباس پوشیدی و حاضر شدی که جا نمونی . باز هم مجبور شدم با گریه ازت جدا بشم و جالب این بود که بعد از رفتن من و وقتی گریه ات تموم شد دوباره رفته بودی خوابیده بودی . و این نشون میداد که زود بیدار شدی تا با رفتن خونه مامانی از مهد ر...
12 تير 1393